به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم


دل از تو می کنم ای بت خدا مدد کندم

مرا تو کشته ای و بر سرم ستاده کسی


که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم

عجب که با همه عاشق کشی حسد نبری


که آن مسیح نفس روح در جسد کندم

مرا زیاده ز حد کرده است با خود نیک


رسیده کار به آن هم که با تو بد کندم

قبول خاطر او گشته ام به ترک درت


چنان نکرده قبولم که باز رد کندم

فلک که سکه عشقش به نام من زده است


عجب که باز به عشق تو نامزد کندم

چو محتشم خط آزادی از تو می گیرم


که او ز خیل غلامان به این سند کندم